جدول جو
جدول جو

معنی حزب بازی - جستجوی لغت در جدول جو

حزب بازی
(حِ)
دسته بندی کردن بطور غیرطبیعی، گروه سازی برخلاف مصالح اکثریت
لغت نامه دهخدا
حزب بازی
ایجاد و تشکیل حزب بمنظور استفاده های مادی: (او درین حزب بازیها وارد نیست)
تصویری از حزب بازی
تصویر حزب بازی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاب بازی
تصویر قاب بازی
نوعی بازی و قمار که با قاب یا بجول گوسفند انجام می شود، بجول بازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حقه بازی
تصویر حقه بازی
فریب کاری، شعبده بازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب بازی
تصویر شب بازی
نوعی بازی و نمایش که عروسک ها را از پشت پرده یا خیمۀ کوچکی به وسیلۀ رشته یا مفتول به حرکت درمی آورند، خیمه شب بازی
کنایه از مکر، حیله، نیرنگ
شعبده بازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب بازی
تصویر آب بازی
شناگری، پاشیدن آب به یکدیگر برای تفریح
فرهنگ فارسی عمید
(عَ زَ)
رئیس محاسبان و منشیان: وی (عزب باشی) ریش سفید عزبان و فراشان دفتر است، و دفاتر که در خارج انبار است به تحویل او، و اگر دفاتر مفقود گردد بازخواست آن از مشارالیه میشده. و به دستور دفتر از ارقام و احکام بخط او میرسید. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 43)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
حزب بازی، گردآوری افرادی که از یک طبقۀ اقتصادی نباشند. رجوع به حزب بازی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بازی کردن در شب، نمایش (تئاتر) است. در قسمی از شب بازی، لعبت ها نشان می دادند برای بازی تئاتر و از قدیم در فارسی دو لفظ بوده است اول شب بازی و دیگر شبیه درآوردن که دوم مخصوص تعزیه بود (و ممکن بود برای بازی تئاتر یکی از دو لفظ مذکور گرفته شود). (از فرهنگ نظام). شب بازی دو نوع است یکی آنکه در شب به صور مختلفه و به هیأتها برآیند و امردان را به شکل زنان متشکل سازند و دوم آنکه خیمه را برپاکرده اشکالی منقوشه بر صفحۀ چرم و کاغذ در نظر جلوه دهند، غایتش اینکه قسم اول گاهی روزانه هم این عمل کنند و قسم ثانی مخصوص شب است. (از آنندراج). نیرنگ و بازی در شب. (ناظم الاطباء). رجوع شود به شب باز.
- شب بازی کردن، در شب نمایش دادن:
شیخ شهرم که کند منع ز لعبت بازی
گر بدستش فتد آن زلف کند شب بازی.
مخلص کاشی.
روز روشن وقت صورت بازی آئینه است
هست عیبی در هنر آن را که شب بازی کند.
سلیم.
و رجوع به شب باز شود، کنایه از مکر و فریب است. (آنندراج) :
چنان بود شب بازی روزگار
که شب را دگرگون شد آموزگار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
شناگری، سباحت
لغت نامه دهخدا
(حُقْ قَ / قِ)
عمل حقه باز. نیرنگ. نیرنج. آرنگ. شعبده. تردستی. جنقولک بازی. سوس گری. چشم بندی:
کند چشمشان از شبه حقه بازی
کند زلفشان بر سمن مشک سایی.
فرخی.
، فریبندگی. فریب. حیله. مکر. جامبازی. جامغولک بازی. بامبول. بامبول بازی. و با فعل کردن صرف شود
لغت نامه دهخدا
عمل چوب باز، بازی با چوب، با چوب بازی کردن
لغت نامه دهخدا
نوعی بازی باشد، رجوع به تاب شود
لغت نامه دهخدا
نوعی بازی که با قاب گوسفند کنند، بازی با پژول (بجل) گوسفند و مانند آن
لغت نامه دهخدا
تصویری از بز بازی
تصویر بز بازی
عمل و شغل بزباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب بازی
تصویر آب بازی
عمل آب باز شناگری، غواصی
فرهنگ لغت هوشیار
بجولبازی، منگ منگیا بازی با قاب توضیح در عهد شاه عباس بزرگ معمول بود که با قاب (گوسفند) بازی میکردند. یک طرف قاب دزد و طرف دیگر آن عاشق نامیده می شد، قمار بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب بازی
تصویر تاب بازی
بازی و تفریح کردن باتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقه بازی
تصویر حقه بازی
کنبوریدن تیتالگری فریبش شعبده بازی، مکاری فریبکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقه بازی
تصویر حقه بازی
شعبده بازی، مکاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاب بازی
تصویر تاب بازی
بازی و تفریح کردن با تاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب بازی
تصویر آب بازی
شناگری، غواصی
فرهنگ فارسی معین
بامبول، تزویر، حیله، زرق، سالوسی، شیادی، فریب، کلک، مکر، شعبده بازی، تردستی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبرک، ارجوحه، بادپیچ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غوص، آب ورزی، سباحت، شناگری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن شب بازی به خواب، دلیل بر لهو و لعب بود و محال ودروغ اگر بیند شب بازی کرد، دلیل که به باطل فریفته شود. اگر بیند شب بازی کرد با بربط و نای، دلیل غم و اندیشه بود. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
گونه ای بازی که بر روی سرب به اندازه ی یک سکه، پشم گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
توپ بازی، ربودن نگهانی جسمی از دست فردی دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی